کاوه سجادی حسینی از آن دست فیلمسازانی است که به شکستن قواعد مرسوم و ساختن دنیای سینمایی خودشان علاقه دارند. آثار سجادی حسینی بیش از آنکه در چارچوب سینمای جاری جای بگیرند، ضد ژانر هستند و سعی در برقراری ارتباط با مخاطب خاص دارند.
در این میان، بوفالو، شاید یکی از مهمترین فیلمهای سجادی حسینی باشد. حضور ستارههایی چون پرویز پرستویی و هومن سیدی، فیلمبرداری علیرضا برازنده و همایون اسعدیان که تهیهکنندگی این اثر را بر عهده دارد، شائبهای از نزدیکتر بودن بوفالو به سینمای جریان اصلی ایجاد میکنند. گرچه بوفالو بههیچوجه در برقراری ارتباط با مخاطب عام موفق نخواهد بود و حتی دریافتن راهش به ذهن مخاطب خاص هم به مشکل بر خواهد خورد، اما همچنان در میان سایر آثار فیلمسازش مهمترین و دیدهشدهترین است.
دزدی سرخوشانه
روایت بوفالو جذاب و پرکشش شروع میشود. شکوفه (سهیلا گلستانی) و پیمان (هومن سیدی) بعد از یک دزدی عازم شمال کشور میشوند تا از ایران خارج شوند. آشنایی آنها با بهرام بوفالو (پرویز پرستویی)، که قرار است قاچاقچی آنها باشد همهچیز را به هم میریزد.
شروع بوفالو از آن دست افتتاحیههایی است که یکسره بیننده را به مرکز روایت میبرد. همهچیز یکسره میان دزدی پیمان و شکوفه و سرخوشی آنها شکل میگیرد. نوعی بیخیالی در عین جسارت و عصیان در رفتار شکوفه و پیمان است که در همان سکانسهای اول مخاطب را میخکوب میکند.
با ادامه روایت، حال و هوا عوض میشود و قصه مسیر متفاوتی در پیش میگیرد. شروعی که میتوانست نویدبخش یک ادامه هیجانانگیز باشد کمکم در رخوت و کندی فیلم گم میشود و سرخوشی ابتدایی کاراکترها که مخاطب را هم مبتلا میکرد در دل نمادگذاریها و استعارات گلدرشت سجادی حسینی رنگ میبازد.
برگ برنده یا پاشنه آشیل بوفالو
آنچه در یکسوم ابتدایی مخاطب بوفالو را جذب میکند، شخصیتهای جذاب و دوستداشتنی پیمان و شکوفه است. هردو بیخیال و سرخوش، نماد جوانی میشوند در روایتی که از آرزوهای به سرانجام نرسیده جوانان میگوید. رابطه میان پیمان و شکوفه، مواجهه آنها با زندگی و فراز و نشیبهای سفرشان و فانتزی که در ذهن دارند، برگ برنده بوفالو است در درگیر کردن مخاطبش.
این ویژگیها در مورد شخصیت شکوفه واضحتر است. شکوفه شخصیتی است پیچیده. برعکس پیمان که ذوق و شوقی کودکانه دارد و حاضر است بر سر یک شرطبندی ساده جانش را هم بدهد، شکوفه چندبعدی و غیرقابلپیشبینی است. انگیزه و نیات او برای بیننده مشخص نیست و یک شمایل یکسره خاکستری است.
همین ویژگی در ادامه به بهرام بوفالو هم میرسد. مردی مرموز که معلوم نیست ناجی است یا عامل غرق شدن. شمایلی که بیننده تا انتها هم نمیتواند او را رمزگشایی کند.
بااینهمه این شخصیتپردازیهای جذاب، کمکم به پاشنه آشیل فیلم تبدیل میشوند. ناگهان منطق رفتارهای پیمان برای بیننده سؤالبرانگیز میشود و مواجهه شکوفه با بحرانی که در مقابلش قرارگرفته است گنگ و نامفهوم است. عدم بسط شخصیت بوفالو تا پایان روایت هم دلیل دیگری است که این شخصیتهایی که در ابتدا جذاب به نظر میرسیدند درنهایت نمیتوانند با بیننده ارتباط برقرار کنند و او را مجاب کنند که روایتشان را دنبال کند.
نمادها و نشانهها در بوفالو
درواقع فیلمنامه سجادی حسینی در کنار پرداخت او زمینههای شکست بوفالو را پدید میآورند. سجادی حسینی در بوفالو قصد دارد به طمع و حرص آدمی اشاره کند. بوفالو بااینکه برای مخاطب ایرانی معنای خاصی ندارد اما در فرهنگ غربی نشانه خودخواهی است. این خودخواهی، طمع و زیادهخواهی است که سرنوشت پیمان و شکوفه را به تراژدی تبدیل میکند و آنها را در مرداب هوسهایشان غرق میکند. در این میان بهرام بوفالو، با آن هاله نفوذناپذیری که دارد هم نمادی میشود از این زیادهخواهی.
بردن روایت به شمال و دقیقتر بگوییم یک مرداب هم نماد دیگری است که سجادی حسینی به کمک آن سعی در انتقال پیام فیلمش دارد. مردابی که آرزوها و رؤیاهای پیمان و شکوفه را در خود غرق میکند و دنیای بیرحم و ظالمانهای که این دو برای خودساختهاند را به تصویر درمیآورد.
اشکال این نمادگذاریها یکی این است که زیادی واضح و گلدرشت هستند و دیگری اینکه تلاش فیلمساز برای روایت از رهگذر این نمادها او را از پرداخت قصهاش بازداشته است. قصه بوفالو همان ابتدا و با سرقت پیمان و شکوفه متوقف میشود و همه آنچه بعدازاین ماجرا میبینیم شعارها و نمادهای سرراستی هستند که درنهایت هم به هیچ قصهای ختم نمیشوند.
روایت بوفالو از دوسوم میانی و بعد از رسیدن به نقطه اوج دچار گسست میشود. همه تلاشهای قهرمانهای روایت اهمیتشان را برای بیننده از دست میدهد و آنچه فیلمساز تلاش دارد با اشاره و غیرمستقیم عنوان کند، آشکار و عیان رو میشود. ورود ناگهانی تارا (پانتهآ پناهی)، رابطه او با بهرام و خروج ناگهانیتر او هم هیچ معنایی پیدا نمیکند و هیچچیز به روایت اضافه نمیکند. بیننده در میان کرختی روایت دلیلی برای دنبال کردن قصه نمییابد.
روایت بوفالو از یکجایی به بعد از گرهافکنی عاجز است و شخصیتهایش را به حال خودشان رها میکند. مرداب کاراکتر اصلی میشود و ریتم هم بهمثابه یک مرداب یکنواخت. عدم انسجام روایی و گسستی که به آن اشاره کردیم هم حسابی بیننده را آزار میدهد و حوصلهاش را سر میبرد.
در سایه
هومن سیدی بااینکه نقش نسبتاً کوتاهی دارد اما گلیمش را خوب از آب بیرون میکشد و نقشآفرینی متناسب و روانی ارائه میدهد. پرویز پرستویی هم بااینکه خیلی شبیه بقیه کاراکترهایش است اما مرموز بودن بهرام را بهخوبی به بیننده القا میکند و خود را بهراحتی به مهمترین و برجستهترین کاراکتر بوفالو تبدیل میکند. سهیلا گلستانی اما بهاندازه دو همکارش موفق نیست. کاراکتر شکوفه ویژگیهایی دارد که میتوانست به یک قهرمان زن کنشگر و جذاب تبدیل شود، اما بازی دمدستی و تخت گلستانی فرصت هر درخششی را از شکوفه میگیرد.
در حقیقت ریتم کند و عدم منطقی که در درام روایت و فرجام کاراکترها وجود دارد، سایر وجوه بوفالو را نیز به زیر سایه خود میبرد. حتی نماهای جذابی که علیرضا برازنده زیرآب گرفته است و آنچنانکه مرداب را به نمایش درآورده است هم نمیتواند توجه بیننده را جلب کند و هنر او هم مثل همیشه بیننده را مسحور نمیکند.
در پایان باید گفت بوفالو از آن دست فیلمهایی است که باید با موچین به سراغشان رفت و به دنبال عناصر جذاب در آنها گشت. سجادی حسینی سعی کرده در بوفالو قواعد ژانر را زیر پا بگذارد و یک اثر ضد ژانر برای مخاطب خاص پدید بیاورد، اما به نظر میرسد که آنقدر سرگرم این مورد بوده است که از سینمایی بودن اثرش هم غافل شده است.
پیشنهادات سایت:
برای باخبر شدن از آخرین اخبار سایت و سینمای جهان ، به کانال تلگرام فیلم تو مووی بپیوندید.